نويسنده: نعمة رحيم العزاوي
مترجم: جواد اصغري



 

زبان شناسي از بيش از يک قرن پيش، روش هاي علم جغرافيا را به کار بسته تا حد و مرزهاي زباني لهجه هاي مختلف را در نقشه ها و نمودارهاي ويژه قرار دهد و تفاوت هاي لهجه هاي مختلف در مناطق گوناگون را مشخص کند. (1)
تنها تفاوت اين نقشه ها با نقشه هاي جغرافيايي آن است که اطلاعات موجود در آن مربوط به پديده هاي زباني است. يکي از اطلاعات اين نقشه ها و نمودارها مربوط به تفاوت هاي آوايي ميان لهجه هاي مناطق مختلف است. بر اين مبنا، افرادي برخي آواها را به جهر و برخي به همس ادا مي کنند. برخي حرکت فتحه را صريح ادا مي کنند و برخي اماله مي کنند. در برخي لهجه هاي تکيه کلمه روي سيلاب نخست و در برخي لهجه ها تکيه روي سيلاب آخر کلمات است و... در اين نقشه ها همچنين واژه ها مورد مطالعه گسترده اي قرار مي گيرند که شامل ساختار واژه، مترادف هاي مختلف براي يک معنا، اختلاف الفاظ ناشي از اختلاف مناطق زباني، ميزان رواج واژه ها در کشورها و مناطق مختلف و.... است. اين اطلاعات به ما امکان مي دهد که واقعيت زباني زبان هاي فصيح و عامي را بشناسيم. (2)
پژوهش در جغرافياي زبان و بهره گيري از علم جغرافيا، از جديدترين ابزارهاي پژوهش هاي زبان شناختي محسوب مي شود و به کارگيري آن در مطالعات و پژوهش هاي امروزين زبان بسيار اثرگذار است زيرا واقعيت هاي زبان ها يا لهجات را روي نقشه مي آورد و سرانجام يک اطلس زباني کلي براي همه آن ها گرد آوري مي کند. هر نقشه مربوط به يک واژه يا يک پديده آوايي معين است و در هر نقشه، شباهت ها و تفاوت هاي ميان مناطق مختلف زباني پديدار مي شود. بدون ترديد تشابهاتي ميان لهجه هاي مختلف يک منطقه يا دو لهجه اجتماعي يا زبان هاي عاميانه که به يک اصل زباني مي رسند وجود دارد. (3)
در برخي پژوهش هاي جغرافيايي در حوزه زبان اشاره شده است که تعدادي از اطلس هاي زباني، قديمي تر از بيشتر تحقيقات مربوط به زبان شناسي توصيفي است. اين اطلس ها تا حد زيادي به واژگان زبان اتکا دارند که از نظر زبان شناسان توصيفي اهميت درجه دوم دارند اما با وجود اين، زبان شناسي جغرافيايي روشي را برگزيده است که حداقل مي توان آن را « توصيفي » و بهترين روش پژوهشي زبان شناختي در شرايط محيطي معين به شمار آورد. با اينکه پژوهش هاي جغرافيايي در حوزه زبان اصولاً به دست زبان شناسان تاريخي و با اهدافي غالباً تاريخي آغاز شد اما همين پژوهش ها سنگ بناي الگوي مطالعات توصيفي عملي در حوزه زبان شد. (4)

ماهيت و اهميت اين روش

برخي پژوهشگران روش جغرافيايي را با نام « جغرافياي زبان » يا « لهجه شناسي » مي شناسند و آن را يکي از شاخه هاي زبان شناسي مي دانند که هدفش تحليل و توصيف تنوعات محلي، اجتماعي يا زماني يک زبان معين و تبيين چگونگي تفاوتهاي ميان اين تنوعات در گفتار و قواعد صرفي و نحوي يا معجمي و کيفيت پراکندگي اين تنوعات جغرافيايي است. (5)
بنابراين روش جغرافيايي با شيوه اي علمي و واقع بينانه، نحوه پراکندگي زبان ها در مناطق مختلف جهان را توصيف مي کند تا اهميت سياسي، اقتصادي، اجتماعي، استراتژيک و فرهنگي زبان ها را به نمايش بکشد و روش هاي تعامل زبان ها با يکديگر و چگونگي تأثير عامل زبان بر تحولات فکري و فرهنگي را بررسي کند. (6)
از اين مظاهر اجرا و پياده سازي اين روش تا حد زيادي توصيفي، اجتماعي و مبتني بر قواعد جغرافيايي به نظر مي رسد؛ بدين معنا که هر زبان داراي تعدادي - کم يا زياد - گويش ور است که در مناطق مختلف جهان پراکنده شده اند. اين زبان ها در عرصه توليد، بازاريابي و فروش کالا و خلق ارزش هاي فرهنگي به کار گرفته مي شوند و علاوه بر اين داراي نفوذ سياسي و نظامي در مناطقي معين هستند. اين عوامل ارزش هاي کاربردي زبان را آشکار مي کند و از آن موضوع گسترده اي براي پژوهش مي سازد. زمينه هاي کم اهميت تري نيز در حوزه زبان پژوهي جغرافيايي وجود دارد که شامل استفاده از زبان در آداب و رسوم بومي و محلي و مراسم آييني و همچنين بررسي وضعيت هاي زباني تحميل شده به کشورهاي مستعمره در حال حاضر و گذشته و احتمال غلبه زبان استعمارگران بر زبان هاي بومي يا جايگزين شدن زبان هاي بيگانه به جاي زبان هاي بومي در مناطق مختلف است.
اطلاعات ارائه شده با روش جغرافيايي براي زبان شناسان متخصص و ديگر علاقه مندان بسيار مهم است. براي مثال براي يک دانشگاهي بسيار مهم است که بداند زبان پرتغالي در برزيل نيز مورد استفاده مردم است و مردم مجارستان و چک و اسلواکي براي زبان دوم بيش از انگليسي و فرانسه، از آلماني و روسي استفاده مي کنند. اين اطلاعات داراي ويژگي هاي کاربردي هستند اما از جنبه علمي آن نيز نبايد غافل شد. اطلاعات ارائه شده با روش جغرافيايي به طور تفصيلي شامل زبان هاي همه مناطق روي زمين، چگونگي به کارگيري زبان ها، جايگزيني زبان ها و شکل کاربردي آنها براي افراد نظامي، کارمندان دولتي، پژوهشگران، هنرمندان، مبلغان ديني و نيروهاي امنيتي بين المللي است. اما به دليل سرعت حرکت اين طبقات به سمت زبان خاص خود، انسان نمي تواند با شتاب به اطلاعات مورد نظر خود درباره زبان هاي يک منطقه دست يابد. پژوهشگران اين عرصه براي به دست آوردن اين اطلاعات، بايد آموخته هاي ديگري درباره زبان هاي مناطق ديگر کسب کنند که چه بسا در معرض انتقال ناگهاني زبان ها قرار گرفته اند. موضوع مهم تر، ضرورت به ثمر رساندن پژوهش هاي تفصيلي، تهيه آمار در خصوص تعداد زبان ها، افراد بي سواد و مراکز آموزشي مناطق مختلف جهان و همچنين تربيت زبان شناساني است که با روش جغرافيايي آشنا و در اين زمينه آموزش ديده باشند تا بتوانند همگام با تحولات سريع قابل پيش بيني در عرصه پيش روند. اينچنين اطلاعاتي در نگاه اول ممکن است سطحي به نظر برسد اما در واقع بسيار تعيين کننده است. (7)

اصطلاحات اين روش

در اين بخش ابتدا بايد يادآوري شود که روش جغرافيايي يا زبانشناسي جغرافيايي اصطلاحات بسياري را پديدآورده است. در اينجا به مهم ترين اين اصطلاحات اشاره مي کنيم. از جمله اين اصطلاحات « زبان بومي » است که مراد از آن زبان رايج در يک منطقه است. اين زبان ممکن است با زبان ملي يا رسمي تطابق داشته يا نداشته باشد. (8) دو اصطلاح « زبان اول » و « زبان رسمي » نيز از همين قبيل است. مقصود از زبان اول، زبان رايج ميان همه افراد يک ملت است مانند زبان انگليسي ميان مردم ايالات متحده آمريکا. همچنين گاه مقصود از زبان اول، زباني است که دولت ملي مي کوشد تا آن را به نخستين زبان کشور مبدل کند مانند زبان هندي در هند و زبان تالوگي در فيليپين؛ چه اين هر دو زبان در واقع زبان گروهي از شهروندان آن کشورها است اما حکومت آنها مي کوشد تا آن زبان ها را به ساير افراد ملت خود تحميل کند. اما مقصود از زبان رسمي، زباني است که در اسناد رسمي و مصاحبه هاي دولتي مورد استفاده قرار مي گيرد. براي مثال زبان هاي آلماني، فرانسه و ايتاليايي زبان هاي رسمي سوييس، فرانسه و فلمينگ زبان هاي رسمي بلژيک، انگليسي و افريکن زبان هاي رسمي آفريقاي جنوبي و فرانسه و انگليسي زبان هاي رسمي کانادا هستند. زبان رسمي ضرورتاً همان زبان بومي تمام يک کشور نيست و حتي ممکن است به هيچ وجه زبان بومي آن کشور نباشد. براي مثال زبان اردو در مناطق شرق پاکستان زبان رسمي دوم است اما زبان بومي آن منطقه زبان بنگالي است ( زبان اردو زبان بومي غرب پاکستان است ) که در نتيجه درگيري هاي داخلي، زبان بنگالي همراه با زبان اردو به زبان رسمي پاکستان مبدل شد. (9)
از ديگر اصطلاحات اين روش « زبان استعمار » است که استعمار قرون گذشته موجب پيدايش آن شده است. اين اصطلاح به زبان هاي رسمي همه مناطق تحت کنترل و سيطرة استعمار گفته مي شود. بر اين اساس، زبان انگليسي، زبان استعمار و نيز زبان رسمي هند است که خود را بر زبان هاي بومي پر شمار آن تحميل کرده و هنوز هم پس از افول استعمار در اين سرزمين، اين زبان تحميلي خود را زنده نگاه داشته است. در بسياري از موارد زبان استعمار به زبان رسمي يا يکي از زبان هاي رسمي کشور تازه استقلال يافته تبديل مي شود. از آن جمله است، زبان انگليسي در نيجر و غنا و زبان فرانسه در کشورهاي جديدي که از قيمومت فرانسه خارج شده اند. (10)
همچنين از اصطلاحات ساخته شده در زبان شناسي جغرافيايي « جايگزيني زبان » است. اين اصطلاح زماني به کار مي رود که زبان استعمارگر به زبان رسمي يا حتي به زبان ملي يا بومي تبديل مي شود. اين اتفاق درباره زبان انگليسي در آمريکاي شمالي، استراليا و نيوزيلند و در مورد زبان فرانسه در منطقه کبک کانادا و در مورد زبان اسپانيولي و پرتغالي در ريوگراند جنوبي رخ داده است. در اينچنين حالاتي ممکن است زبانهاي بومي کم کم محو شوند يا در کنار زبان هاي جديد تکامل يابند يا همزيستي پيدا کنند. (11) در موارد اندکي دو زبان باهم آميخته و تبديل به يک زبان شده اند. نتيجه چنين پديده اي، متولد شدن يک زبان مشترک ساده است که در فرايند پديداري آن، بوميان منطقه بسياري از عادات کلامي خود را رها کرده اند. شايد فرايند رسيدن به يک زبان مشترک ساده، حرکتي بسيار کند داشته باشد مانند آنچه براي زبان افريکن ها در آفريقاي جنوبي رخ داده است. (12)
يکي ديگر از اصطلاحات بر آمده از اين روش « زبان مقدس » است که معمولاً به زبان هاي مورد استفاده در مراسم و آداب ديني گفته مي شود مانند زبان لاتيني در مناطق کاتوليک روم.
اينچنين زبان هايي عميقاً در زبان رايج منطقه تاثير مي گذارند زيرا نشانه هايي آن را در واژه ها، تعابير و ساختارهاي زبان بومي مي توان ديد. زبان عربي نيز به عنوان زبان قرآن، زباني مقدس است که در کشورهاي مسلمان غيرعرب زباني مانند ايران و پاکستان به شکل گسترده اي به کار مي رود. (13)
گاه يک زبان پديدار مي شود و در نتيجه ارزش ها و امتيازات فرهنگيش بر ديگر زبان ها غلبه مي کند و از اين رو مي بينيم که اينچنين زبان هايي در کشورهاي غير بومي خود تدريس مي شود. از جمله اين زبان ها، فرانسه است که به عنوان زباني که داراي فرهنگي عام است و زبان ديپلماتيک محسوب مي شود، جايگاه والايي را در بسياري از مناطق جهان به خود اختصاص داده است. اين زبان با اينکه گاه به لطف نفوذهاي سياسي گسترده يافته، امروز جايگاهي کاملاً فرهنگي دارد. (14)
از ديگر اصطلاحات اين حوزه « پراکندگي زباني » است. اين اصطلاح زماني به کار مي رود که درباره چگونگي گسترش و پراکندگي يک زبان در مناطق مختلف جهان سخن بگوييم. براي مثال زبان هاي انگليسي و فرانسه به لحاظ جغرافيايي بيشترين گسترش را نسبت به ديگر زبان ها دارند و زبان هاي اسپانيولي، پرتغالي، عربي و آلماني در رده هاي بعد قرار دارند. اما زبان روسي که روزگاري تنها در مرزهاي اتحاد جماهير شوروي رايج بود اکنون مي کوشد تا به اروپاي شرقي گسترش يابد. از سوي ديگر زبان هاي ايتاليايي، چيني، هندي، بنگالي، اندونزيايي و ژاپني زبان هايي هستند که تا حد زيادي در سرزمين خود محصور مانده اند. (15)
از جمله حقايق حاصل از زبان جغرافيايي آن است که زبان دور افتاده از زاديوم اصلي خود ممکن است تحت تأثير عواملي، گسترش و توسعه يابد يا به عکس، عوامل ديگري موجب نابودي يا افول آن شود. اين امر در مورد زبان ايتاليايي صادق است. اين زبان توسط افراد مهاجر به نقاط مختلف جهان گسترش يافت که ميان نسل هاي دوم و سوم مهاجران تضعيف شد. (16)
يکي ديگر از اصطلاحات مورد استفاده در زبان شناسي جغرافيايي « دوگانگي زبان »، « سه گانگي زبان » يا « چند گانگي زبان » است. اين اصطلاحات حالات معيني را توصيف مي کنند. در اينجا لازم است به حقيقتي اشاره کنيم که زبان شناسي جغرافيايي بر آن تاکيد مي ورزد. اين حقيقت عبارت است از اينکه اگر دو زبان از زمان کودکي در کنار هم و دوشادوش هم رشد يافته و مورد استفاده قرار گرفته باشند، دوگانگي زبان به راحتي رخ مي دهد به شرط آنکه اين همزيستي مدت هاي طولاني استمرار يابد. اما اين سخن که دوگانگي يا سه گانگي زبان به رشد رواني فرد آسيب مي رساند ادعايي بي پايه است. همچنين اين مطلب نيز که دوگانگي زبان مانع از يادگيري يکي از اين زبان ها يا هر دو زبان مي شود، بي اساس است. فراگيري هر زبان به فرد زبان آموز بستگي دارد نه تعداد زبان هاي هدف آموزش. فردي که ناقص و گنگ سخن مي گويد هر زبان ديگري نيز بياموزد آن را ناقص ادا خواهد کرد. (17)
اصطلاح « زبان هاي ساختگي » نيز که براي استفاده جهاني شکل گرفته از همين دست اصطلاحات است. از جمله اين زبان ها، « اسپرانتو » است. اين زبان ها بسياري مواقع با واژه هاي ترکيبي يا ساختگي توصيف مي شوند تا نشان داده شود که ساخته ذهن انسان هستند نه نتيجه رشد طبيعي و خودکار. دو اصطلاح « زبان بين اللملي » و « زبان جهاني » نيز اشاره به کارکردهاي مورد انتظار از زبان دارد. اصطلاح « زبان کمکي » در مواردي به کار مي رود که هدف از زبان، چيزي نيست که جايگزين يک زبان زنده مي شود بلکه فقط به زبان کمک مي کند. زبان « ميانجي » يا « واسطه » نيز به کارکرد برخي زبان ها اشاره دارد که به عنوان واسطه ميان گويش وران دو زبان مختلف عمل مي کند. (18)
از ديگر اصطلاحاتي که در مباحث روش جغرافيايي ملاحظه مي شود « شناخت زباني » است. هدف از اين اصطلاح، اقدام زبان شناسي آشنا به روش جغرافيايي، به سامان دادن شيوه نوشتار در نقاط مختلف جهان است تا از اين طريق فرايند شناخت زبان آغاز شود. براي مثال در کشورهاي غربي معمولاً از الفباي رومي استفاده مي شود اما همين الفبا از زباني به زبان ديگر دچار گوناگوني و تنوع مي شود، برخي نشانه ها و حروف کم يا زياد مي شود و نوع نوشتار تغيير مي کند تا جايي که بسياري مواقع، نگاهي گذرا به حروف و نشانه هاي واژه ها براي شناخت زبان کافي است. براي مثال حرف i در زبان لهستاني به صورت +، حرف t در زبان رومانيايي به صورت t، حرف i در زبان ترکي به صورت بدون نقطه و حرف m در زبان اسپانيولي به صورت m نوشته مي شود. (19)
يکي از وظايف زبان شناسي که با روش جغرافايي کار مي کند اين است که با نظام هاي نوشتاري اصلي جهان آشنا باشد و در صورت امکان بتواند اين زبان ها را بخواند و ترجمه کند. درهر حال اين دسته از زبان شناسان نمي توانند از شناخت و تشخيص اين اشکال و نظام هاي نوشتاري بي نياز باشند و تا زماني که هر زباني نظام آوايي و واجي خاص خود را دارد فرصت ممارست و تمرين براي شناخت اين زبان ها نيز وجود خواهد داشت. (20) از ديگر موضوعاتي که زبان شناس جغرافيايي بايد با آن آشنا باشد مليت کسي است که با او سخن مي گويد و نوع اشاراتي که وي در ميان سخنانش به کار مي برد. (21)

روش جغرافيايي و ديگر روش ها:

در روش جغرافيايي بسياري از اصطلاحات زبان شناسي توصيفي و تاريخي استفاده مي شود اما هدفش با دو روش ياد شده متفاوت است زيرا زبان شناسي جغرافيايي وضع فعلي زبان ها را به صورت مشروع بررسي و آنها را با هم مقايسه مي کند اما اين مقايسه بر اساس عوامل واقعي و امروزي مانند تعداد گويش وران، پراکندگي جغرافيايي، امکان به کارگيري و اهميت بازرگاني، علمي و سياسي در جهان امروز است. به همين دليل ماريوباي معتقد است اين علم تنها از برخي جنبه ها با دو علم زبان شناسي توصيفي و زبان شناسي تاريخي اشتراکات غير مستقيمي دارد و حوزه علمي مستقلي به شمار مي رود. (22)
به باور ماريوباي نمي توان اين روش را پياده سازي عملي و امروزي زبان شناسي دانست. وي يادآور مي شود که دو علم زبان شناسي تاريخي و زبان شناسي توصيفي نمي توانند نظر کسي جز زبان شناس متخصص را جلب کنند و دو حيطه کاملاً تخصصي اند اما زبان شناسي جغرافايي مي تواند براي هر انساني که فرصت سفر خارجي داشته باشد يا ارتباط با افراد بيگانه برقرار کند جذابيت داشته باشد زيرا به وضعيت کلي زبان هاي جهاني مي پردازد. (23)
بنابراين زبانشناسي جغرافايي مانند ديگر شاخه هاي زبان شناسي نيست که زبان را از درون آن بررسي مي کنند و هر موضوع خارج از زبان را کنار مي گذارند. از اين رو شايسته است که اين روش را از زبان شناسي محض جدا کنيم و آن را در حيطه زبان شناسي تطبيقي به شمار آوريم. (24)
پژوهشگر حوزه زبان شناسي جغرافيايي از اصول زبان شناسي و شاخه هاي فرعي آن مانند توصيفي، تاريخي و تطبيقي استفاده مي کند. اين پژوهشگر معمولاً با تحليل توصيف محور، کارخود را آغاز مي کند که مبتني بر گرد آوردن نمونه هايي از زبان رايج در منطقه مورد پژوهش است. سپس روش مقايسه اي را براي بررسي تفاوتهاي ميان نمونه هاي موازي و هم سطح گرفته شده از گويش افراد مختلف به کار مي بندد و سرانجام به نتايجي تاريخي مي رسد که با تحولات متوازن و متعارض در نظام زبان رايج منطقه و طبقات اجتماعي مختلف مرتبط است. از آنجا که نتايج پژوهش در اين شاخه از پژوهش هاي زباني، معمولاً طي يک فرايند زماني ارائه مي شود بسياري مواقع اين علم شاخه اي از زبان شناسي تاريخي تلقي مي شود اما نبايد فراموش کرد که در اين روش، از بررسي ها و تحليل هاي توصيفي و مقايسه اي نيز استفاده مي شود. (25)

عرب زبانان و روش جغرافيايي

پر واضح است که بررسي زبان از زاويه علم جغرافيا به اهتمام ويژه پژوهشگران به زبان هاي زنده به ويژه زبان هاي محاوره اي منجر شده است از اين رو زبان شناسان جغرافيايي را مترادف با لهجه شناسي يا زبان هاي عاميانه دانسته اند. در اين ميان نبايد زبان هاي عاميانه را - مانند گذشتگان - صورت ناقص زبان ادب يا زبان فصيح دانست زيرا اين زبان هاي عاميانه بر آمده از زبان ادب هستند و هر يک از زبان هاي عاميانه نظامي دارند که ساده تر از نظام زبان هاي فصيح نيست. زبان هاي عاميانه ساختارها و فرهنگ لغت هاي ويژه خود را دارند و به عنوان ابزارهاي ارتباطي شرايط مکاني و زماني ويژه خود، اهميت شان کمتر از زبان هاي ادبي و فصيح نيست. (26)
اما عرب زبانان امروز به اين جنبه از مطالعات حوزه زبان اهتمامي ندارند و حتي پژوهش در اين حوزه را به راحتي نمي پذيرند. شايد اصلي ترين دليل اين موضوع اکراه عرب زبانان از تحقيق درباره زبان عاميانه باشد چه عرب زبانان مي پندارند اين عرصه آنان را از زبان عربي فصيح يا به عبارت بهتر، از فرهنگ درخشان عرب دور مي کند. (27)
ابراهيم سامرائي نظري جز اين ديدگاه برخي زبان شناسان امروز عرب دارد. وي در اين باره مي گويد: « عالم بودن نسبت به واقعيت هاي زبان، يکي از علوم انساني است که براي زبان شناس اهميت دارد چنانکه يک جامعه شناس نيز به علوم مرتبط با جامعه اهتمام مي ورزد. اهتمام به واقعيت هاي زبان به معني انکار زبان عربي فصيح نيست. من گمان نمي کنم که پژوهشگران جوانب مختلف زبان عاميانه فرانسه، منکر زبان فرانسوي دوران کلاسيک باشند. (28)
سامرائي حتي پا را از اين فراتر مي نهد و مي گويد: « اهتمام به اين حوزه پژوهشي نيازمند آشنايي با زبان شناسي نوين است. آنچه عرب زبانان به آن اهتمام مي ورزند نوعي زبان شناسي قديمي، اصيل و ريشه دار است که با آن پيوند زيادي نيز دارند اما ما عرب زبانان در کنار زبان عاميانه که مستقيماً با آن در ارتباط هستيم ناچاريم به زبان فصيح نيز توجه داشته باشيم. (29)
وي در ادامه مي گويد: « شناختن زبان هاي عاميانه در کنار زبان فصيح عربي خالي از فايده نيست زيرا اين شناخت به فهم بسياري از مشکلات و موضوع تاريخ زبان کمک مي کند. اگر ما بخش اعظم تاريخ فصيح مان را نمي شناسيم بايد از زبان هاي عاميانه استفاده کنيم تا ساختار تاريخي اين زبان را درک کنيم. (30)
سامرائي مي افزايد: « ما که مي دانيم نحويان و زبان شناسان قديم به اين موضوع پرداخته اند چرا ما اين عرصه را رها کرده ايم؟ نحويان قديم بسياري از عناصر خاص و منحصر به فرد زبان را - که ما لهجه مي ناميم - ثبت کرده ايم. کتاب هاي نحوي قديم اين مواد زباني را ثبت کرده اند اما پس از آنکه زبان عربي تبديل به زبان قرآن کريم شد، زبان هاي عاميانه از زبان فصيح جدا انگاشته شد. با اين همه در طي قرون گذشته ميراثي به نام « قراء ات شاذ » براي ما به جا مانده که در آن ها نمونه هاي بسياري از زبان هاي عاميانه عرب وجود دارد. (31)
عاطف مذکور نيز در اين باور است که زبان شناسان معاصر ميان زبان هاي مختف تفاوتي قائل نيستند و همه زبان ها را کل واحدي مي دانند که به شکلي از انواع تعبير در آمده اند و هر کدام ويژگي ها و کارکردهاي خود را دارند (32) وي معتقد است که زبان شناسي به لهجه هاي عاميانه نگاه متفاوتي ندارد و آن را همچون زبان فصيح تلقي مي کند زيرا هر کدام از اين زبان ها داراي نظام رمزگان خود هستند که کارکرد خود را در عرصه اي معين به انجام مي رسانند. لهجه ها نيز عملاً وجود دارند و نمي توان آنها را انکار کرد يا از اهميتشان کاست. (33)
رمضان عبدالتواب نيز همين طريق را پيموده است. وي معتقد است که زبان شناسي جغرافيايي در اروپا و آمريکا در سطح وسيعي در حال استفاده و پياده سازي روي زبان هاي مختلف است اما در سطح کشورهاي عربي اين روش هنوز نضج نگرفته و در زمينه زبان عربي تنها کار صورت گرفته تلاش هاي بر گستراسر شرق شناس آلماني است. وي در سال 1915 م. اطلس زباني سوريه و فلسطين را در لايپزيک منتشر کرد. رمضان عبدالتواب خواستار آن شده است که زبان هاي محلي مختلف کشورهاي عربي هدف يک پژوهش جغرافايي قرار گيرد و اطلاعاتي کاملي از ويژگي هاي آوائي، ساختاري، ترکيبي و دلالتي آن ارائه شود تا تحولاتي که در گذر زمان به اين زبان وارد مي شود شناخته شود. وي معتقد است که اين کار حتي پژوهش ها در زمينه زبان عربي فصيح را نيز غني تر مي سازد زيرا اين امکان را فراهم مي کند که تاريخ مراحل مختلف زبان عربي به رشته تحرير در آيد و ابزارهاي علمي را براي شناخت نزديک ترين و دورترين لهجه هاي عربي به زبان فصيح در اختيار قرار مي دهد (34). رمضان عبدالتواب همچنين معتقد است که تهيه يک آمار علمي از زبان هاي محلي سرزمين هاي عربي به روش جغرافيايي، اطلاعات لازم براي شناخت گستره و امتداد لهجه هاي قديم عرب در اين سرزمين را فراهم مي آورد و متون به جا مانده از اين لهجه هاي در ميراث زبان عربي را تفسير مي کند. اين امر نه تنها فرصت مقايسه ميان لهجه هاي مختلف و زبان فصيح را در اختيار قرار مي دهد بلکه مجال مقايسه زبان هاي مختلف جزيرة العرب را نيز فراهم مي کند و ما را از منابع و سرچشمه هاي واژه هاي بيگانه آگاه مي سازد. (35) اشتايگر زبان شناس سوييسي، ارزش اطلس هاي زباني و اهميت آن براي زبان عربي را اين گونه بيان کرده است: « درباره زبان عربي مي توان گفت فراهم آوردن يک اطلس زباني، در همه پژوهش هاي مربوط به زبان هاي سامي، انقلابي ايجاد خواهد کرد زيرا اين اطلس بي ترديد کامل کننده مطالعاتي خواهد بود که در زمينه متون قديم عرب انجام مي پذيرد. وجود اين اطلس زبان عربي سبب مي شود اطلاعات دقيقي درباره تاريخ آواها، تحولات وارد شده به زبان عربي در مکان هاي مختلف. ميزان پراکندگي و تأثير گذاري آن بر مراکز فرهنگي، تنوع واژگاني آن و ديگر اطلاعات مفيد به دست آيد. اين يک کار فرهنگي تراز اول است و تحقق آن موجب افتخار و عزت تاريخ فرهنگ جهان خواهد بود. » (36)
برخي از زبان شناسان بر اين باورند که مطالعه زبان هاي محلي نه تنها دربردارنده دستاوردها و نتايج زبان شناختي است بلکه براي تاريخ نگاران، روان شناسان و جامعه شناسان نيز سودمند است. از اين رو مي توان از اطلس هاي زباني در مطالعات و پژوهش هاي تاريخي، روان شناختي و جامعه شناختي نيز - در گسترده اي وسيع تر - بهره برداري کرد. در اين زمينه « يود » استاد سويسي متخصص زبان هاي رومي - شامل فرانسه، اسپانيولي و ايتاليايي - مي گويد: « نوشتن يک تاريخ صحيح براي ملت فرانسه، ايتاليا يا اسپانيا بدون شناختن زبان هاي محلي اين سرزمين ها و ملت ها و بدون مطالعه عميق فرهنگ و زبان ايشان محال است. اين حقيقتي مهم است که امروزه به اثبات رسيده است. » (37)

اطلس زباني

مقصود از اطلس زباني، مجموعه اي از نقشه ها و نمودارهاست که پراکندگي جغرافيايي، ويژگي هاي آوايي، صفي، نحوي، معجمي، لهجه ها و... زبان ها را نشان مي دهد. موضوعات و مواد اين نقشه ها و نمودارها را پژوهشگراني آموزش ديده جمع آوري مي کنند. فرايند جمع آوري از طريق گويش وراني صورت مي گيرد که با دقت از ميان گويش وران زبان يا لهجه محلي مورد تحقيق انتخاب شده اند. سخنان عادي يا پاسخ هاي اين گويش وران به سوالات، روي نوار ضبط مي شود و سپس اين گفته ها نمودارها و نقشه ها ثبت مي گردد و در قالب کتاب انتشار مي يابد. گاه اطلس زباني مربوط به چند زبان است و پراکندگي جغرافيايي زبان ها و گروه هاي زباني در يک يا چند منطقه را نشان مي دهد. گاه نيز اطلس زباني مربوط به لهجه هاست و پراکندگي لهجه هاي يک زبان خاص در منطقه اي معين را بيان مي کند. (38)
بديهي است که پژوهشگران حوزه زبان هنگام گردآوري مواد خود را ميان گويش وران و ثبت آن در نقشه ها، يک عمل زبان شناختي توصيفي انجام مي دهند که مبتني بر ثبت امانت دارانه واقعيت هاي زبان است. از سوي ديگر، موضوع اطلس ها منحصر به مسائل زباني نيست بلکه از آنها در مطالعات اجتماعي و تاريخي نيز به نحوي گسترده و متقن استفاده مي شود. (39)
ايده تهيه يک اطلس زباني، در نيمه دوم قرن نوزدهم مطرح شد و پيشگام اين دست پژوهش ها، که زبان شناسان به منافع آن در حل مشکلات و مسائل زباني اذعان دارند، « ونکر » آلماني و « گليرون » فرانسوي بودند. (40)
اين دو دانشمند هر يک براي کشور خود يک اطلس زباني تهيه کردند. يکي از اين اطلس هاي زباني مربوط به زبان فرانسه در کشور ميان سال هاي 1902 م. تا 1910 م. بود. اما اطلس زبان آلماني تاکنون به طور کامل منتشر نشده است. از اين اطلس، شش نقشه در سال 1881م. به چاپ رسيده و از سال 1926 م به بعد چاپ اين نقشه در تعدادي محدود صورت پذيرفته است. (41)
پس از آن، ايده تهيه اطلس هاي زباني به ديگر کشورهاي اروپايي مانند ايتاليا، سوييس، سوئد، نروژ، پرتغال و انگلستان راه يافت و سپس آمريکا و برخي کشورهاي شرقي را نيز تحت تأثير قرار داد. (42)
روش تهيه اطلس زباني اين است که نخست، منطقه هدفِ شناخت، تعيين و سپس روستاها و شهرهايي از آن منطقه انتخاب مي شوند. نکته مورد نظر در اين انتخاب آن است که روستاها و شهرهاي منتخب، در درون همان مرزهايي نماينده محيط زباني باشند که آن روستاها و شهرها در آن واقع شده اند. پس از آن از هر روستا يا شهر يک گويش ور انتخاب مي شود که بايد از افراد بومي و اصيل آن مکان باشد و حتي از آن خارج نشده باشد و تحت تأثير عوامل فرهنگي قرار نگرفته و دچار تغيير لهجه نشده باشد. گويش ور انتخاب شده بايد صريح و صادق باشد و به سوالات بي دغدغه و شائبه پاسخ دهد. نبايد مشکلي در کلام داشته باشد. او بايد قادر به درک سوال و بيان مقصود خود باشد. (43)
گام بعدي پرسيدن سوال هايي از گويش ور است که پاسخ آنها شامل مهم ترين مسائلي است که در زندگي روزمره آن شهر يا روستا بر زبان مردم جاري است. اين پاسخ ها به وسيله دستگاه ضبط صوت يا به وسيله آوانگاري يا هر دو، در مرکز اصلي فراهم آوردن اطلس ها ثبت و نگهداري مي شود. (44)
پس از جمع آوري پاسخ هاي گويش وران، پژوهشگر نقشه اي را براي هر کلمه به صورت جداگانه تهيه مي کند؛ به اين ترتيب که صورت هاي مختلف و صيغه ها و مترادف هاي واژه را روي نقشه هايي تفصيلي پياده مي کند که دربردارنده همه مکان هاي آن منطقه است. سپس مناطق زباني مختلف روي نقشه معين مي شود. در مرحله بعد، با استفاده از اين نقشه هاي تفصيلي، نقشه کلي ترسيم مي شود و روي اين نقشه کلي مرزهاي نهايي مناطق زباني به صورت جامع و کلي مشخص مي گردد. (45)
بنابراين هر واژه، عبارت با اصطلاح، روي نقشه مستقل و بزرگ منطقه زباني قرار مي گيرد. براي مثال اطلس زبان فرانسه دربردارنده نقشه جداگانه بزرگي درباره واژه « اسب » و نحوه کاربرد آن در پانصد منطقه فرانسه زبان مختلف است. به همين ترتيب نقشه هايي نيز در ارتباط با واژه « سگ » و « گربه » وجود دارد. (46)
اطلس هاي زباني پس از فراهم آوري و ارائه به جامعه محققان و پژوهشگران، مبدل به مرجعي براي زبان شناسان مي شوند زيرا اطلاعاتي را که آنان لازم دارند در اختيار ايشان قرار مي دهند و آنان را از رنج تلاش هاي شخصي و تحقيقات گسترده در حوزه هاي مختلف و منطقه جغرافيايي زبان هدف پژوهش رهايي مي بخشند. اگر چه اين نکته را نيز ياد آور شد که با وجود اطلس هاي زباني نيز زبان شناس گاه با مشکلات نادري رو به رو مي شود که براي حل آن چاره اي جز حضور در مکان جغرافيايي زبان هدف پژوهش نيست. (47)
اما نقيصه بزرگي نيز وجود دارد که از اهميت اطلس هاي زباني مي کاهد و آن اينکه چون لهجه هاي محلي دچار تغيير مي شوند و اين تغيير چه بسا پر شتاب تر از زبان فصيح است اطلس زباني همواره به لحاظ زماني از روند تحول زبان عقب تر است. به همين سبب است که گاه پس از چند سال فرايند بررسي هاي جغرافيايي زبان تکرار مي شود. البته در اين حالت، امکان مقايسه نتايج اطلس هاي مختلف يک زبان و دست يابي به تصويري تقريباً تاريخي از تحولات پيچيده و تودر توي زبان يک جامعه ميسّر مي شود. (48)

اطلس بر گستراسر

اين شرق شناس آلماني (1932 م.) يک اطلس زباني را براي مناطق سوريه و فلسطين تهيه و در سال 1914م. اطلاعاتي زباني اين مناطق را ثبت کرد. حاصل اين ثبت اطلاعات شامل 42 نقشه تفصيلي و يک نقشه جامع به همراه توضيحات زبان شناختي است که در سال 1915 م. در لايپزيک در قالب کتابي مستقل به چاپ رسيد. (49)
برگستراسر از روش « فهرست واژگان » که در آن از گويش ور نماينده يک منطقه خواسته مي شود آن واژگان را تلفظ کند استفاده نکرد. وي از روش « متن کامل » بهره گرفت. در اين روش، متن به جملات کوچکي تقسيم و در برابر گويش ور خوانده مي شود و از او خواسته مي شود که با لهجه خودش آنها را تکرار کند. برگستراسر در توضيح علت استفاده اش از روش « متن کامل » گفته است که به دنبال شناخت ويژگي هاي ترکيبي ( نحوي ) و نيز شناخت ويژگي هاي آوايي و ساختارهاي صرفي بوده است.
اطلس برگستراسر شامل اطلاعات زبان شناختي درباره لهجه عرب زبانان بيابان نشين و شهرنشين در مناطق هدف پژوهش است. براي نمونه يکي از اطلاعات زبان شناختي حاکي است نحوه تلفظ حرف « کاف » از لحاظ آواشناختي ميان شهرنشينان و بيابان نشينان داراي تفاوتهايي است چه شهرنشينان آن را « ک » و بيابان نشينان آن را « ج » تلفظ مي کنند. در زمينه واژگان نيز اين تفاوت ها وجود دارد. براي مثال ضمير « نحن » را شهرنشينان « نحنا »، برخي بيابان نشينان « إحنا »، برخي ديگر « حنّا » و برخي نيز « لِحنا » تلفظ مي کنند. به همين ترتيب واژه « الآن » را بيابان نشينان و برخي شهر نشينان « هسّاع » يا « هسَّع » تلفظ مي کنند اما اغلب شهرنشينان آن را « هلَّأ » و نيز « إسّا » مي خوانند. در حوزه تعابير نيز اين تفاوت ها وجود دارد. براي مثال تعبير « في عَرضک » يا « بعرضک » که در ميان شهرنشينان رواج دارد ميان برخي بيابان نشينان به صورت « دخيلک » رايج است. (50)
اينها نمونه هايي از اطلاعات موجود در اطلس برگستراسر است که اين محقق آنها را بر اساس روش توصيفي به ثبت رسانده است. چنانکه مي دانيم دراين روش واقعيت هاي زبان به ثبت مي رسند و محقق در جست وجوي علل و اسباب پديده هاي زباني نيست و به اصول و ريشه هاي پديده هاي زباني اهتمامي ندارد. (51)

پي نوشت ها :

1. المدخل الي علم اللغة، رمضان عبدالتواب، ص 147؛ ط 2، 1985.
2. همان.
3. همان، ص 148.
4. أسس علم اللغة، ص 131.
5. مدخل الي علم اللغة، محمدحسن عبدالعزيز، ص 155.
6. اسس علم اللغه، ص 27.
7. مدخل الي علم اللغه، محمد حسن عبدالعزيز، ص 157: نيز بنگريد به: أسس علم اللغة، صص 185 و 186.
8. اسس علم اللغة، ص 185 و 186.
9. اسس علم اللغة، ص 187.
10. همان، ص 188.
11. همان.
12. همان.
13. همان، ص 190.
14. اسس علم اللغة، ص 190.
15. همان، ص 191.
16. همان.
17. همان، ص 192.
18. اسس علم اللغة، ص 193.
19. همان، ص 203.
20. همان، ص 104.
21. همان.
22. اسس علم اللغة، ص 157 و 158.
23. مدخل الي علم اللغة، محمد حسن عبدالعزيز، ص 158.
24. همان.
25. همان.
26. مدخل الي علم اللغهة، محمدحسن عبدالعزيز، ص 155.
27. التوزيع اللغوي الجغرافي في العراق، ابراهيم السامرائي، ص 5، معهد البحوث و الدراسات العربية، 1986.
28. همان، صص 5 و 6.
29. همان.
30. همان.
31. التوزيع اللغوي الجغرافي في العراق، ص 6.
32. علم اللغة بين التراث و المعاصرة، ص 72.
33. همان، ص 73.
34. المدخل الي علم اللغة، ص 149.
35. همان.
36. همان، صص 149 و 150.
37. همان.
38. همان.
39. همان.
40. المدخل الي علم اللغة، ص 150.
41. همان، ص 151.
42. همان.
43. مدخل الي علم اللغة، محمدحسن عبدالعزيز، ص 195.
44. المدخل الي علم اللغة، ص 156.
45. همان، ص 153.
46. اسس علم اللغة، ص 133.
47. همان.
48. همان.
49. المدخل الي علم اللغة، ص 159.
50. المدخل الي علم اللغة، ص 162 و 163.
51. همان.

منبع مقاله :
رحيم العزاوي، نعمة، (1392)، روش شناسي پژوهش هاي زبان شناختي، دکتر جواد اصغري، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول